سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیدار با نور...

دیدار زیبایی بود!

مثل همیشه آقا لبخند به لب وارد شدند...

ومثل همیشه ما را فرزندان خود نامیدند...

توجه:حتما متن سخنرانی آقا را در دیدار با مداحان  بخوانید!!!


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 91 اردیبهشت 27ساعــت ساعت 10:0 صبح تــوسط حوالی نور | نظر
آقا ! نگاهی...

آقا جانم...

دلم برایت تنگ شده...

نمیگویی بی نگاهت  می میرم...

کاروان ها می آید به سویت... 

و من فقط نقشم شده تماشاگری و شنیدن...

دیگر حتی طاقت خواندن خاطرات زائرانت را ندارم!

آقا نگاهی...بی نگاهت می میرم...

 

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 91 اردیبهشت 21ساعــت ساعت 12:57 صبح تــوسط حوالی نور | نظر
برچسب ها: اربابم حسین
به یاد شهید زهرایی...

یادتان هست چند وقت پیش شهادت مادر بود...؟
حالا چند وقت دیگر ولادت مادر است...
می خواهم از شهیدی بگویم که زهرایی بود وزهرایی ماند و زهرایی رفت
 سید محمد حسین انجوی امیری است نامش...
سالروز ولادت مادر قدم نهاد به این خاک و سالروشهادت مادر  پر کشید از این خاک
چقدر خوب است که آدم فاطمی باشد........

نمیدانم کدام عملت بود که تو را به وصالت رساند آخر؟؟؟
حسن خلقت..چشمان با حجابت..رضایت والدینت..اخلاص بی دریغت..؟!
شاید...شاید هم میدانم و غبارها نمیگذارند راه را پیدا کنم
امان !امان! امان! از این غبارها و حجاب ها که بین من و امامم  فاصله انداخته
ای شهید زهرایی!هراز گاهی نزدیک دلم برایت تنگ میشود..
برای خوب شدن نه!اما برای خوب ماندنم خیلی دعا کن.شنیده ام شب های جمعه میخوانندتان به یک میهمانی بس بزرگ..
اگر اجازه دادند سلام ما را هم به آقا برسان
و دعا کن ما هم پرواز را یاد بگیریم
به امید دیدار..به امید دیدار
 

 


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 91 اردیبهشت 13ساعــت ساعت 7:38 عصر تــوسط حوالی نور | نظر
سفری به حوالی نور...

به حوالی نور که میرسی دلت میخواهد یک دل سیر نفس بکشی... گریه کنی...حرف بزنی...آخر بوی پاکی میدهد اینجا!

آخرقصه ها سروده اند دلاور مردانش...آخر با مادر و عمه ی سادات سر وسری داشته اند این ها...

آخر سرشان متبرک به زانوان آقا اباعبدالله شده است...چطور تکان ندهد دلم را اینجا؟؟؟

 چطور ساکت بنشینم حال انکه بی دلیل اشکانم را جاری بر گونه ها حس میکنم؟

اینجا حوالی نور است

حوالی نور؟!آخر یکی بگوید این نورانیت از کجا؟از که؟

انگار که هستند...میانمان...انگار که نظر میکنند...بهمان!

"لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون"

ببرید دلم را که دیگر خسته ام کرده...از این همه غبار و آلودگی.خوبی میگفت:دنیا پر شده اززمین،نیست دیگر آسمانی!!!

به قول همان خوب:من دلم آسمان می خواهد خدا...

همه نگاهشان به این زمین خاکی عادت کرده...کمتر کسی دیگر نگاهش به آسمان خشک شده!

دنیا را به چه قیمت میخواهیم ما خاکیان آخر؟؟؟

"أولئک الذین اشترواالحیاةالدنیا باالآخرة فلا یخفف عنهم العذاب ولا هم ینصرون"

دل که زمینی شدآسمان میرود؛آسمان که رفت عطر شهادت محو میشود...

آخر به چه قیمت???

آن سید بزرگوار میگفت:اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر...پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد...!

درد دل نوشت:آی شهدا...برای این دل سیاه هم دعا کنید...


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 91 فروردین 23ساعــت ساعت 10:23 عصر تــوسط حوالی نور | نظر