نامه ای به دوست...

 

ای سامع الاصوات عالمیان سلام...

مثل بیشتر وقت ها آمده ام زنگ خانه ی تورا بزنم ...به این امید که وعده ات حق است و یک قدمم را با ده قدمت پاسخ میدهی...

چندیست دل عتیقه ام بی قرار بی قرارست...نزدیک به هم میگیرد و باز میشود...

یا امان الخائفین!میترسم از در زدن دوباره...

میترسم ازینکه باز هم در بزنم و فرار کنم وتو باز غریب بمانی...

شاید هم تو در خانه ی قلبم را زدی وگرنه من کجا و...

این قلب مرده بدست تو زنده میشود یا من یحیی و یمیت!

میدانی بی تو مغمومی بیش نیستم پس فرجی کن برایم یا مفرج عن المغمومین!

"أدعوک یارب راهبا راغبا راجیا خائفا

إذا رأیت مولای ذنوبی فزعت وإذا رأیت کرمک طمعت"

میخوانمت حبیبم!میخوانمت با دلی  که ترسان وهراسان است از قهرت و مشتاق و امیدوار به کرمت...

مولای من!آنگاه که ببینم گناهانم را زار بگریم وآنگاه که ببینم کرمت را امیدوار گردم

بغض نوشت1:توبه ام را بپذیر یا من یحب التوابین

بغض نوشت2:هل یرحم الفقیر إلا الغنی؟

بغض نوشت3:التماس دعا...

 

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 91 شهریور 2ساعــت ساعت 2:28 صبح تــوسط حوالی نور | نظر
برچسب ها: برای خدا...