تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا!نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
(سیدامیرحسین میرحسینی-میلادامام زمان؛ اراک)
میشود؟
هر یوسفی یوسف زهرا میشود؟
نه!نمیشود
این را بالای تخت یوسف زهرا نوشته اند...
میشود؟دنیا بدون فانوس روشن میشود؟نمیشود..این را نیز بالای همان تخت نوشته اند..
اصلا میشد که خورشید امامت و ولایت عشق یازدهمین رهبرمان غروب کند و دنیا تاریک شود و
تاریک تاریک بماند؟؟؟
مگر بندگانت نیستیم خدایا؟!
و خدا دوستمان داشت..وخدا دوستمان دارد و دست های مهربانی دوازدهمین پدر آسمانی را روز بعد از پرواز پدرش بر سرمان کشید و محبتش مستمان کرد...
مستیم..
هستیم..
چون از تاریکی رستیم و به مهدی(عج) پیوستیم...
مهدی(عج)هست...!
بیادش هستیم؟؟؟؟؟؟؟
مهدی(عج)هست...!
اشک ریخته ایم گاهی برایش؟؟؟(برای خود خودش؟)
او هست...دوستش داشته ایم آیا گاهی به کوتاهی نگاهی؟
میدانم که هست و حس میکنم حضور پراز سکوت سبزش را...
اما آیا تا بحال تلنگری زده ام به غفلت زده ای..با این جمله که:"دوست خوبم!مهدی(عج) را میشناسی؟ "
واین بر دوش های من وتو است که با حنجره ی وجودمان بر گلدسته های هستی فریاد مهدی
مهدی سر دهیم و از اربابی سخن گوییم که صاحب الزمان است...که سالار جهان است..که آرام وجودمان است..
و در این پلک کوتاه که تا مرگ باقیست بشناسیم اورا و بدانیم اگر نباشد نمیشود...
جمله های اول را یادتان هست؟؟؟خواستم بگویم این جمله را نیز اضافه کنید:
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند../هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود...
اللهم عجل لولیک الفرج بحق الزهرا...